گفت به حاجب که بشه باز پوی


خدمت من گوی و پس آنگه بگوی

با منت از بهر تمنای ملک


خام بود پختن سودای ملک

پخته ئی آخر ! دم خامان مزن


من زتو زادم! نه تو زادی زمن

ملک به میراث نیابد کسی


تا نزند تیغ دو بسی

نیستم آن طفل دیدی نخست


بالغ ملکم به بلاغت درست

خرد مخوانم که ز دور ز من


داد خدا دور بزرگی به من

جز تو کسی گردم این در زدی ،


سرزنش تیغ منش سر زدی

لیک توئی چون به پی این سریر


من ندهم ، گر تو توانی بگیر !